لحظه ای با من باش، تا که از آن لحظه برویم تا گل که ببندم از نگاه تو به هر ستاره پل لحظه ای با من باش، تا که از تو نفسی تازه کنم تا از آن لحظه با تو، سفر آغاز کنم سفری تا ته بیشه های سر سبز خیال تا به دروازه های شهر آرزوهای محال سفری در خم و پیچ گذر ستاره ها از میون دشت پر خاطره ترانه ها لحظه ای با من باش لحظه ای با من باش تا به باغ چشم تو پنجره ای باز کنم از تو شعر و قصه و ترانه ای ساز کنم شعری هم صدای بارون رنگ سبز جنگل و آبی دریا قصه ای به رنگ و عطر قصه های عاشقای دنیا از یه لحظه تا همیشه، میشه از تو پر گرفت تا او ج ابر ا کوچه پس کوچه شهر و با خیالت پرسه زد تا مرز فردا لحظه ای با من باش [گل]
متشکرازلطفت بای
[ بدون نام ]
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1388 ساعت 08:08 ب.ظ
از خنگول به ژانوس شاه الهی که من به فدای همه ی محبت های شما بشوم که همیشه بنده را اینگونه شرمسار می نمایید آخر مگر نمی دانید دست و دل با اینگونه محبت ها می لرزد به قبول خودت لرزیدنی
کسی که دستش چنین بلرزد مستحق خوشبختیست بای
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
لحظه ای با من باش، تا که از آن لحظه برویم تا گل
که ببندم از نگاه تو به هر ستاره پل
لحظه ای با من باش، تا که از تو نفسی تازه کنم
تا از آن لحظه با تو، سفر آغاز کنم
سفری تا ته بیشه های سر سبز خیال
تا به دروازه های شهر آرزوهای محال
سفری در خم و پیچ گذر ستاره ها
از میون دشت پر خاطره ترانه ها
لحظه ای با من باش
لحظه ای با من باش تا به باغ چشم تو پنجره ای باز کنم
از تو شعر و قصه و ترانه ای ساز کنم
شعری هم صدای بارون رنگ سبز جنگل و آبی دریا
قصه ای به رنگ و عطر قصه های عاشقای دنیا
از یه لحظه تا همیشه، میشه از تو پر گرفت تا او ج ابر ا
کوچه پس کوچه شهر و با خیالت پرسه زد تا مرز فردا
لحظه ای با من باش
[گل]
متشکرازلطفت
بای
از خنگول به ژانوس شاه
الهی که من به فدای همه ی محبت های شما بشوم که همیشه بنده را اینگونه شرمسار می نمایید آخر مگر نمی دانید دست و دل با اینگونه محبت ها می لرزد به قبول خودت لرزیدنی
کسی که دستش چنین بلرزد مستحق خوشبختیست
بای