گناه...
گناهی بدترازین نیست
که دری را به روی دستی که آن را میکوبد نگشائی
بلائی که بادتاراجگربه روزپائیز
می آوردتاوان ناامید
کردن بلبل
ازباغ
پر
گ
ل
ی
ا
س
ت
که بلبل عاشق عاشقانه به آن عشق میورزیده
لبخندت زنده ام می کندگریه ات می میراندمتو را به عظمت وجودت سوگندکه من عاشق زندگی امگرفتار زنجیر بهانه امچرا عاشقانه عتاب ام نمی کنی؟تا بیراهه های دوریبن بست شوند؟نکند گناهم از بخشندگی ات وسیع تر باشد؟شب ها که از واژه پری می سازیخیالی از هم بستری سوزان اش با من داری؟ای دوستتو را به بی کرانگی خیال ات سوگندکه من عاشق زندگی ام...
دری نیست برای کوبیدن ...همه دیوار تخیل و باور غلط انسانهاست که دیوار و سد شده است... برای انسانی که با هزار نگاه پاسخ می دهند و هزار دیوار... انعکاس صدایشان باز را بازمی گرداند
چقدر این شعرو دوست دارمواقعا خوشم اومد
لبخندت زنده ام می کند
گریه ات می میراندم
تو را به عظمت وجودت سوگند
که من عاشق زندگی ام
گرفتار زنجیر بهانه ام
چرا عاشقانه عتاب ام نمی کنی؟
تا بیراهه های دوری
بن بست شوند؟
نکند گناهم از بخشندگی ات وسیع تر باشد؟
شب ها که از واژه پری می سازی
خیالی از هم بستری سوزان اش با من داری؟
ای دوست
تو را به بی کرانگی خیال ات سوگند
که من عاشق زندگی ام...
دری نیست برای کوبیدن ...همه دیوار تخیل و باور غلط انسانهاست که دیوار و سد شده است... برای انسانی که با هزار نگاه پاسخ می دهند و هزار دیوار... انعکاس صدایشان باز را بازمی گرداند
چقدر این شعرو دوست دارم
واقعا خوشم اومد