سمفونی برگها!

 

 

            

سمفونی برگها

براینجاقک وپگاه وبیتا

...زنگی زدم به پروانه زودآمدرفتم نشستم بغل دستش بی هیچ حرف وحدیثی راه افتادتارفتم به خودم بیایم دیدم زیرصنوبرهاهستیم درحصارخیال انگیزآنهازیرانداری پهن کردمیوه وچای هم آورده بودپهلوی هم درازکشیدیم مثل دوران کودکیمان آنگاه گوش سپردیم به صدای همهمه‌ی رازآلودوکف زدن برگهادرنسیمی که میوزیدچشممان رابسته بودیم وفقط گوش میدادیم به نوای خوش سمفونی باشکوهی که برگها درمسیر نسیم مینواختنداول نسیم خسیسی میکردولی کم کمک که تک هواشکست گشاده دستی نسیم بودوپرده درپرده‌ های خیالناک نواهای دل انگیز ورویائی برگ صنوبرها...