/a>>/>
مادر
آن روزاگرچه خسته بودم راهم رادورکردم تاازریبائی این کوچه باغ لذت ببرم،توآمدی زدی ورفتی.پی بردم مادربودی،درفکر،به چه می اندیشیدی؟به بچه هایت؟به شوهرت؟به سفره؟به هرکه می اندیشیدی میدانم به خودت فکرنمیکردی.تومرا ندیدی،عکس راکه گرفتم به زانو نشستم وجای پایت رابوسیدم
سلام
خوبی؟
آره خوبن نیلوممنون
تصویر و توضیح پایین تصویر خیلیییییییی قشنگ بود
آسودگی از محن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
نیلو جان
خوشحالم که اینگونه با حس مادری ومادر دوستی آشنائی
با ادب واحترام
وبلاگ شما خوب بود خوشحال میشم شمام به وبلاگم سربزنید
به دیدن شما می آیم
باادب واحترام