/a>
هدیه ای برای نائی!
کسی که اشتیاق بوسیدن دست توراداشته باشدجسم وروح خودرادردستان توحس میکند
نائی ِمن
میخواهم بذرسوزان ترین بوسه هایم را
برکشتگاه لبان یاقوتی توبکارم
ودرپیچ وتاب نگاه رخوت زده ات
رویای هزارهم آغوشی راببینم
نائی
تنها ستاره آسمان بی ستاره ام
تن ازتن پوش ململ سبزت عریان کن
بسترآغوشت رابه رویم بازکن
تابه صندوقچهی اسرارآمیزهستی دست یابم
ازپس ِعزم سه نفس به سویت آمده ام
تامرابی هیچ منتی
باختیارواشتیاق
ازتنگنای خلوتگاه زنانگیت عبوردهی
تا چون سلطانی فاتح
برجنگل هستیت تسلط یابم
این نازل ترین حقی است
که زنان به مردانی که دوست دارند
هدیه میکنند
در خت هزار بوسه از لبانم شاخ و برگ می گسترد
در فضای خاکستری بعد از ظهری که
به نام تو و به یاد تو رنگین ترین روز سال می شود
عریان روحم و باکرگی جسمم را
همین امروز از دریچه نگاه عاشقم
به سویت روانه می کنم
پیش از سه نفس هم
نفس زنان در کوچه های باغت از پی ات می آمدم
سلطان من
عبور از مرزهای زنانگی ام ناممکن است
مگر اینکه فاتح این دروازه دست های مردانه ی تو باشد
در خت هزار بوسه از لبانم شاخ و برگ می گسترد
در فضای خاکستری بعد از ظهری که
به نام تو و به یاد تو رنگین ترین روز سال می شود
عریان روحم و باکرگی جسمم را
همین امروز از دریچه نگاه عاشقم
به سویت روانه می کنم
پیش از سه نفس هم
نفس زنان در کوچه های باغت از پی ات می آمدم
سلطان من
عبور از مرزهای زنانگی ام ناممکن است
مگر اینکه فاتح این دروازه دست های مردانه ی تو باشد