سمفونی برگها
برای:سنجاقک وپگاه وبیتا
...زنگی زدم به پروانه زودآمدرفتم نشستم بغل دستش بی هیچ حرف وحدیثی راه افتادتارفتم به خودم بیایم دیدم زیرصنوبرهاهستیم درحصارخیال انگیزآنهازیرانداری پهن کردمیوه وچای هم آورده بودپهلوی هم درازکشیدیم مثل دوران کودکیمان آنگاه گوش سپردیم به صدای همهمهی رازآلودوکف زدن برگهادرنسیمی که میوزیدچشممان رابسته بودیم وفقط گوش میدادیم به نوای خوش سمفونی باشکوهی که برگها درمسیر نسیم مینواختنداول نسیم خسیسی میکردولی کم کمک که تک هواشکست گشاده دستی نسیم بودوپرده درپرده های خیالناک نواهای دل انگیز ورویائی برگ صنوبرها...
سلام دوست عزیز وبلاگ باحالی داری امیدوارم موفق بشی.
اگر مایلی تبادل لینک کنیم؟
برای ژانوس
سمفونی برگ ها تاثیر کرد
روسری ام را پوشیدم و خودم را به دست باد سپردم تا مرا به انتهای کوچه ببرد
اینجا انتهای همه چیز است خانه ای نیست باغی که به آسمان می رود تپه ای که سبز سبز است و درختان صنوبر
گل های کوچک زرد و باد که همیشه می وزد
به یاد او که تا ابد دوستش خواهم داشت چرخی زدم
و به یاد تو خندیدم
کاش بودی و کاش بود تا این همه زیبایی را با هم می دیدم
یادم آمد اولین بار است که امسال به انتهای کوچه بی انتها می آیم
بانوی ناز
گیسو به چنگ بادسپرده
دلباخته
به انتهای کوچهی بی انتها
اینجا
درختان صنوبر
لبریزازترانه اند
وباد مست
گوئی لگام گسستست
"اینگونه گربوزدبادتاپگاه"
ولگام نگیرد
به زودی
درانتهای باغکوچهی سبزم
که بی دیواراست وسقف به آبی آسمان دارد
توراویاداورا
روی برگ برگ این صنوبرها
گرامی خواهم داشت
باچرخیدنت میچرخم
وبا خنده هایت میخندم
بی نسب وسبب هم می توان
درکوچه هاگذری داشت
ازباختن نهراسید
برسفره ای نشست
ویادهای قدیمی به بادداد
ورنگ کبودنیلوفری حسرت را
باشراب شعرشست
وازشوق پیراهن به تن بردرید
ورقصید
آنقدر
که تن خسته نمائی
چراکه
"هربرگ که ازشاخه جداگشته به فکراست
تاروی زمین بوسه زندبرلب برگی"
با احترام
سلام
بزرگ شدی و صدای بچگیهایت هنوز...
گوشهایم را کیپ میگیرم تا خوب گوش کنم
این صداهای نامفهوم کودکی خود من است!
پشت حیاط خلوت
سماور زغالی را به عذاب انداختیم و
چای دوزخی را با قند نوشیدیم
****
نه باور نمیکنم
آنقدر بزرگ شده باشی
که دیگر قلقلکهایم
تو را نخنداند
ممنون بابت صنوبرها و یاد زیبایتان
باورکن
من
هرگزحیات خلوت کودکیم راترک نکردم
آنگاه که همه گام کشان
دررقابتی نفس گیر
این بهشت خدائی را
گذاشتندوگذشتند
من
هرگز
پابه دوزخ زشت بزرگی
نگذاشتم
نمیگذارم
عطای بزرگی را
به لقایش بخشیده ام
مفت چنگ
حسودان
و
ابلهان
بیا به باغهای خوش کوکیت برگرد
تا باهم
آفتاب مهتاب
بازی کنیم
درباغ صنوبرهایمان
سازوآواز خوش برگهارا بشنویم
ودوباره
درکنارسماورذغالیمان
دوزخ چایمان را باشیرینی های رقص خوش تو بنوشیم
ومن باردگر
دررودجاری قلقلکهای تو
آنقدربخندم
تا دیو یاس وترس
وپتیاره های غم واندوه
بگریزند
برخیز
آمده ام
ازپشت پنجره زیرنظربگیرم
هرگذرت را
بایدکتابهای منطق را
در(شوت زباله)بریزم
بایداین بار
در برد و باخت
کنارت باشم
آمده ام تا صفای زندگیم را
داو (سمفونی برگها)ی توگذارم
آمده ام لب های( نیلوفری رنگ حسرتم) را
(باشراب شعرتو بشویم)
آمده ام با(سمفونی برگهای) تو
بخندم
برقصم
وچون برگهای افتاده ازدرخت
لب برلب برگهای تب خزان زده ی
باغ آلبالویت بگذارم
دستم رابگیر
ومرا
درگذرعمر
به باغ صنوبرهایت ببر
ودربرگ برگ
هردرختی
برایم قصه ای بگو
برایم قصه ای بگو
برایم قصه ای بگو
تادرکنارکودکیت
(سربه دامن آسودگی نهم)
سلام ژانوس عزیز
خوبی؟
چه آرام بخشه این صدای سنفونی برگها
زیر این آبی آرام
چشمهام رو بستم و دارم گوش میدم
راست میگی
دوزخ زشت بزرگی یه وقتها نفس گیره
ولی اون حیات خلوت کودکی
با دنیا نمیشه عوضش کرد
راستش خوب که نه!
ابدا
مانده ام پست فردارابه واقعیت های دردآورناباوری هاببرم یادریچه های خوش رویاهایم رابازکنم..
اگرزشتی رفتارها میگذاشت سمفونی برگها که ازکودکی با من است چنین بیمقداربه بیان درنمی آمد.
چیزیاشکوهی میشدیکباره چون بغضی ترکیدمیتوانست لااقل خودم راراضی کند.ناچاربه آن پناه بردم ناهنگام بود اصلا بداهنگامه ای بود ولخرجی کردم گذاشتم مفت ازچنگم بیفتد میدانم آن نام باشکوه اولین باراست که مطرح میشود چون کاسه ی چینی قشنگی ازدستم افتاد وشکست پاره پاره شد آنچه میبینی زیبائی یک چیزشکسته است بیشترافسوس داردبقیه ی چیزها هم همینطوراین روزها چیزی که ازآ« هراس داشتم دارد صورت میگیرد دارم کلمات عزیزی را که دوست میدارم قتل عام میکنم چنین کاری را نه بخودم ونه به آنکه سببش شدهرگزنمیبخشم.آیامیتوانم دوباره آن را بسازم ؟
در حیاط خلوت وغارهم آسوده نیستم ولی مطمئنم که:
I will turn the page
با احترام
____________$$$$$
___$$_________$$$
__$$$$_______$$$___$$$$$
_$$$$$$_____$$$___$$$$$$$
$$$_$$$$___$$$__$$$$____$
$____$$$$_$$$$_$$$
_______$$-$$$$$-$$----$$$$$
____$$$$$$$$$$$$_$$$$_$$$$$
___$$$$$$$$$$$$$$$$$_____$$$
__$$$__$$$$$$$$$$$$________$
_$$___$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$___$$$$_$$$_$$$__$$$$$
$___$$$$___$$__$$$$___$$$
____$$$_____$$___$$$____$$
____$$______$$$___$$$____$
____$$_______$$____$$$
____$________$$$____$$
____ _________$$$____$
_____________$$$
_____________$$$
____________ $$$
____________$$$
___________$$$
_________$$$$$
________$$$$$
______ $$$$$
از هدیه هم ممنون
با احترام
تا کنون سمفونی غمگین برگها را فقط در خزا زیر پایم شنیده بودم.
آره برگها در فصل های مختلف سمفونیهای متفاوتی دارند
در نسیم یا طوفات ویا هنگام خزان صبح نیم روز یا شب سمفونی برگها فرق دارد
با ادب